داستان و نکات انگیزشی
 

همبستگی طایفه بساک - رضا بهمنی
گفتمان ، فرهنگ و آداب و رسوم، اجتماعی ، تاریخی ، خبری ، سرگرمی ، هنری ، تبلیغاتی و.......

در باره ما
 

رضا بهمنی متولدشهر الیگودرز - ساکن دزفول تماس 09166418320و 09396418320 ==================== برای بودن ، گاهی لازم است که نباشی ! شاید نبودنت ، بودنت را به خاطر آورد ...... اما دور نباش ........ دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...... فراموشی همین نزدیکی هاست ........ ==================== تاریخ گویای دردها ‘ شادیها ‘ حماسه ها ‘ ستیزها ‘ جستارها ‘ پیروزیها و شکستها و در کل زبان گویای دورانها و قضاوت کننده درباره اعصار و ادوار است و تاریخ که سینه از خماخم ایام پیر کرده همیشه در دل سخنها دارد که سخن تاریخ از بختیاریهای سربلند ‘ سخن شیرینی است. ==================== من وقتی به اجداد و نیاکانم و حرکتهای مثبت و تاریخی آنان می اندیشم به خود می بالم ‘ چرا؟ که آنها در طریق ضد استعماری گام برمیداشته و شدیدا بیگانه پرستی را رد نموده و مخالف این حرکت بوده اند . قوم پرافتخاری که هیچوقت به دنبال قوم گرائی نبوده اند و همیشه و همیشه با دلی صاف و ساده در خدمت وطن بوده اند . بسیار سربلندم که خون آن آزادگان همیشه سربلند را در شریانها و رگهایم دارم که اگر داعیه ایلخانی و ایلبیگی داشته اند ‘ این خواست و ادعا و حرکت با حفظ شرف خود ‘ خانواده و ایلشان عجین بوده و هرگز شرف و انسانیت خود را فدای مقام و مال و حکومت ننموده اند. ==================== از خداوند متعال خواستارم تا همه آنانکه از تبار بختیاری هستند بدون از جاجستگی و بی عشق به مقام و ثروت بدانند نسلشان چیست و ریشه و ملیت خود را به فراموشی نسپرند (که دوست به صافی دل نگرد و دشمن به تیرگی دل) . ==================== طایفه بساک ==================== بختیاریها به دو ایل بزرگ چهار لنگ و هفت لنگ تقسیم می شوند . هر ایل خود به طایفه های مختلفی تقسیم میشود . از طایفه های هفت لنگ میتوان دورکی ، بابادی ، دینارانی و ... را نام برد . چهارلنگ شامل ممیوند - محمود صالح(مم صالح) - موگوئی - کینورسی - زلقی و ... می باشد . بساک بزرگترین طایفه ممیوند (میوند) بوده بیشتر در محدوده شهرستان الیگودرز تا ازنا پراکنده اند. ولی امروزه در سایر استانها نیز مسکن گزیده اند . .کلانتری این طایفه در زمانهای قبل از انقلاب بعهده علی آقاخان ضرغامی و بهرام خان ضرغامی بوده است که هر دو برادر بوده اند . بهرام خان ، پدر غلامرضا خان ضرغامی بوده و غلامرضا خان دو فرزند بنامهای علی آقا خان و بهرام خان ضرغامی داشته که بهرام خان ضرغامی ریاست طایفه را بعهده داشته است . ==================== طایفه بساک به دو تیره تقسیم می شود 1.بزی 2.بساک که براساس همین شنیده ها به تیره بزی به خاطر وجود سه شخص بزرگ بنام صادق صلاتین و بهمن گرگین وضرغام بوده است. ==================== این وبلاگ بدور از هرگونه خود مطرح کردن ‘ بدور از هرگونه سیاسی بازی بدور از هرگونه تعصبات بیجا و رفتارهای کورکورانه پایگاهی خواهد بود برای گفتمان طایفه بساک و سایر اقوام . محلی برای همدلی و همزبونی های بیشتر و در واقع وحدت و انسجام و همبستگی و هم اندیشی طایفه . ==================== برای ارتقا’ فرهنگ ‘ برای پیشرفت و هرچه بهم نزدیکتر شدن دلها و نظرات و افکار از همه اندیشمندان صاحب نظران دوستان و علاقمندان دعوت به همکاری دارم . ما را در این راه یاری بفرمائید . ==================== ارادتمند شما - رضا بهمنی

 

لينك روزانه
 
دانلود کتابهای شریعتی
پیام مدیریت وبلاگ شماره 15
پیام مدیریت وبلاگ شماره 14
پیام مدیریت وبلاگ شماره 13
پیام مدیریت وبلاگ شماره 12
پیام مدیریت وبلاگ شماره 11
پیام مدیر وبلاگ شماره 10
پیام مدیر وبلاگ شماره 9
پیام مدیر وبلاگ شماره 8
پیام مدیر وبلاگ شماره 7
پیام مدیر وبلاگ شماره 6
پیام مدیر وبلاگ شماره 5
پیام مدیر وبلاگ شماره 4
پیام مدیر وبلاگ شماره 3
پیام مدیر وبلاگ شماره2
پیام مدیر وبلاگ شماره 1
مناجات نامه دکتر علی شریعتی
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
براي تبادل لينک ابتدا لينک مارو بانام:  داستان و نکات انگیزشی   در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
 
كد هاي جاوا
 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 371
بازدید کل : 551501
تعداد مطالب : 225
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1



 


داستان و نکات انگیزشی

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد آنها ساعت‌ها با یكدیگر صحبت می‌كردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند هر روز بعد از ظهر ، بیماری كه تختش كنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌كرد.بیمار دیگر در مدت این یك ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت این پنجره ، رو به یك پارك بود كه دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌كردند و كودكان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان كهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌كرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌كردروزها و هفته‌ها سپری شد یك روز صبح ، پرستاری كه برای حمام كردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد كنار پنجره را دید كه با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست كه مرد را از اتاق خارج كنند مرد دیگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند . پرستار این كار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترك كرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببینددر كمال تعجت ، او با یك دیوار مواجه شد مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید كه چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌كرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف كند پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند.

قدرت اندیشه

پيرمردی تنها در مينه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سيب زمينی اش راشخم بزند اما اين کار خيلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پيرمرد نامه ای براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد
پسرعزيزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زمينی بکارم .
من نمی خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت  محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خيلی پير شده ام. اگر تو اينجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اينجا بودی مزرعه را برای من شخم مي زدی .
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4
صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI   و افسران پليس محلی ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه ای پيدا کنند .پيرمرد بهت زده نامه ديگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زمينی هايت را بکار ، اين بهترين کاری بود که از اينجا می توانستم برايت انجام بدهم .
نتيجه  :
هيچ مانعی در دنيا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصميم به انجام کاری بگيريد می توانيد آن را انجام بدهيد .مانع ،ذهن است . نه اينکه شما يا يک فرد، کجا هستيد .

       در دنیا هیچ بن بستی وجود ندارد
                                       
   یا راهی خواهم یافت
                                                                 یا راهی خواهم ساخت ...

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسيار دردش گرفت ...
یک روحانی او را دید و گفت      :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند:عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار :در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگيست به او گفت:این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!
یک پزشک:برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت!
یک پرستار:کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس :او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!
یک تقویت کننده فکر :او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبين :به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!

تو یک عقابی پس به پرواز بیاندیش!

 

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.

او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی . تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند: که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

نتیجه : تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی، به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن

 

 

 

 

 

بعداز شكست بلند شويم.

يك زرافه از ارتفاع بدنيا مي آيد!! يك نوزادزرافه به محض وارد شدن به اين دنياي خاكي از ارتفاع 3 متري به زمين مي افتد. (ارتفاع شكم مادر تا زمين) و معمولاً با پشت خود فرود مي آيد. ولي پس از چند ثانيهبرمي گردد و پاهاي خود را در زير شكم خود جمع مي كند. و با تكاني مايع حاصل اززايمان را از سر و صورت خود پاك مي كند، و براي اولين بار دنيا را مي بيند. اما پساز آن زرافه مادر اولين درس زندگي را به بچه خود مي آموزد.

او آنقدر سر خود راپايين مي آورد تا نوزاد خود را ببيند. سپس لحظاتي منتظر مي ماند. و بلافاصله غيرمنتظره ترين كاري را كه فكرش را بكنيد انجام مي دهد. و با لگد ضربه اي به كودك خودمي زند به طوريكه بچه زرافه كمي آنطرف تر به پشت روي زمين مي افتد. و اين عمل تكرارمي شود.

تا زمانيكه بچه زرافهنتواند بر روي دو پاي خود بايستد فرآيند خشونت دوباره و دوباره تكرار مي شود. هرگاه بچه زرافه احساس خستگي كند و تنبلي كند مادر دوباره با يك لگد او را وادار بهتقلا مي كند. تا اينكه بچه زرافه براي اولين بار سر پا بايستد. اما زرافه مادردوباره لگدي به كودك خود مي زند! اما چرا؟ براي اينكه به خاطر داشته باشد چگونهاولين بار بلند شده است در حقيقت مادر با اينكار به نوزاد مي آموزد كه بايد سريعبلند شود تا بتواند با گله بماند و گرنه وعده غذايي براي درندگان خواهدشد.

اين حقيقت در دنيايواقعي هم نمود پيدا مي كند. اروين استون درباره افرادي كه در زمينه هاي مختلف موفقو سرشناس بوده اند تحقيقات جامعي كرده است. و زندگينامه افرادي مانند ميكلانژ، ونكوك، فرويد و داروين را نگاشته و نقد كرده است. او سعي كرده بين اين افراد رابطه ايپيدا كند. او مي گويد: «من در مورد افرادي مطلب نوشتم كه در سر رويايي داشتند و آنرا انجام دادند و به حقيقت رساندند. آنها تو سري خوردند، شكست خوردند، سرزنش شدند وبراي سالها به جايي نرسيدند، اما بعد از هر زمين خوردني بلند شدند و ادامه دادند. شما نمي توانيد چنين افرادي را تخريب كنيد يا آنها را به هم بريزيد. ديگر آنكه اينافراد كمترين چيز را براي خود مي خواستند

  • ·         پروانه (داستان)
  • ·         مردي يك پيله پروانه پيدا كرد. و آن را با خود به خانه برد. يكروز سوراخ كوچكي در آن پيله ظاهر گشت مرد كه اين صحنه را ديد به تماشاي منظره نشستساعتها طول كشيد تا آن پروانه توانست با كوشش و تقلاي فراوان قسمتي از بدن خود رااز آن سوراخ كوچك بيرون بكشد.
  • ·         پس از مدتي به نظر رسيد كه آن پروانه هيچ حركتي نمي كند و ديگرنمي تواند خود را بيرون بكشد. بنابراين مرد تصميم گرفت به پروانه كمككند!
  • ·         او يك قيچي برداشت و با دقت بسيار كمي آن سوراخ را بزرگتر كرد. بعد از اين كار پروانه به راحتي بيرون آمد.
  • ·         اما چيزهايي عجيب به نظر مي رسيد. بدن پروانه ورم كرده بود وبالهايش چروكيده بود مرد همچنان منتظر ماند او انتظار داشت بالهاي پروانه بزرگ وپهن شود تا بتواند اين بدن چاق را در پرواز تحمل كند. اما چنين اتفاقينيفتاد.
  • ·         در حقيقت پروانه ما باقي عمر خود را به خزيدن به اطراف بابالهاي چروكيده و تن ورم كرده گذراند و هرگز نتوانست پرواز كند.
  • ·         آنچه اين مرد با شتاب و مهرباني خود انجام داد سبب اين اتفاقبود. سوراخ كوچكي كه در پيله وجود داشت حكمت خداوند متعال بود. پروانه بايد اينتقلا را انجام مي داد تا مايع موجود در بدن او وارد بالهايش شود تا بالهايش شكللازم را براي پرواز بگيرند.
  • ·         بعضي مواقع تلاش و كوشش و تحمل مقداري سختي همان چيزي است كهما در زندگي به آن نياز داريم. اگر خداوند اين قدرت را به ما مي داد كه بدون هيچمانعي به اهداف خود برسيم آنگاه چنين قدرتي كه اكنون داريم نداشتيم.
  • ·         اگر كسي دست شما را بگيرد ديگر پرواز نخواهيد كرد.

 

 

عبارات كوتاه انگيزشي

  • ·  دشمن «بهترين» «خوب» است.
  • ·  به بردن و پيروزي فكر كن.
  • ·  شما براي انجام كارهاي كوچك بسيار باهوش هستيد.
  • ·  هميشه راه بهتري هست.
  • ·  مردي كه هيچ اشتباهي نكرده است عملاً هيچ كاري نكردهاست.
  • ·  به خود اجازه اشتباه كردن بدهيد.
  • ·  بهترين افراد، افراد مثبت نگر هستند.
  • ·  بدون رنج و زحمت سودي حاصل نمي شود.
  • ·  هيچگاه بيش از آنچه در توان شماست قول ندهيد.
  • ·  سازماندهي كنيد.
  • ·  در عمل مانند انسان هاي نخستين باشيد و در پيش بيني مانند يكاستراتژيست.
  • ·  تمام مشكلات كوچك تاكنون حل شده اند.
  • ·  براي اينكه يك برنده باشيد تمام چيزي كه لازم داريد همه آنچيزي است كه داريد.
  • ·  موفقيت به معناي بردن جنگ است و نه بردن هر ستيز ونزاعي.
  • ·  نقشه هاي تهور آميز مانند مهره هاي شطرنج هستند. آنها حركت ميكنند ممكن است از دست بروند و ممكن است آغازگر يك بازي برده باشند.
  • ·  يك مرد بخاطر مغز و دستانش حقوق نمي گيرد، بلكه بخاطر استفادهاي كه از آنها مي كند حقوق مي گيرد.
  • ·  12 ساعت كار كنيد ولي اهميت ندهيد كه اين نيمه اول شبانه روزاست يا نيمه دوم آن.
  • ·  هميشه بايد به دنبال خطاي سيستم بود نه خاطي.
  • ·  آفتاب به گياهاني حرارت مي دهد كه سر از خاك بيرون آوردهباشد.
  • ·  كسي كه به اميد شانس نشسته است سالها قبل مرده است.
  • ·  رمز موفقيت شما در اين است كه كار و حرفه را استراحت خود قراردهيد.
  • ·  انسان تا حصار اطراف خود را خراب نكند نمي فهمد كه زندانيبوده است.
  • ·  كارهاي هوشمندانه را پاداش دهيد هر چند همراه با خطاباشد.
  • ·  سخاوت در زياد دادن نيست بلكه به موقع دادن است.
  • ·  بحرانهاي بزرگ مردان بزرگ را بوجود مي آورد.
  • ·  آدم باهوش دردسرهاي بزرگ را به دردسرهاي كوچك تبديل مي كند ودردسرهاي كوچك را از بين مي برد.
  • ·  آنكه مي تواند نسبت به نيكي ديگران ناسپاس باشد از دروغ گفتنباك ندارد.
  • ·  براي شب پيري در جواني چراغي بايد تهيه كرد.
  • ·  با كار كردن، فرسوده شدن و از بين رفتن بهتر از باقي ماندن وزنگار بستن است.
  • ·  آنچه شما درباره خود فكر مي كنيد خيلي مهمتر از انديشه هايياست كه ديگران درباره شما دارند.
  • ·  قناعت كيميايي است كه هر چه را لمس كند طلا مي شود.
  • ·  خاموشي، آرايش دانا و پوشش نادان است.
  • ·  افراد با ايمان قدرت ديدن كمكهاي خدا را دارند.

آن چيزي كه مي خواهيد باشيد

داستان يكموفقيت

اگر اجازه دهيد مي خواهم در مورد دختري صحبت كنم كه در يكخانواده بسيار فقير بدنيا آمد. او بيستمين بچه از 22 فرزند اين خانواده بود كه حاصليك زايمان پيش از موعد بود. به همين دليل كودك نارس و ضعيفي بود. و اميد زيادي بهزنده ماندنش نبود. اما توانست زنده بماند. در 4 سالگي به بيماريهاي آماس هر دو شش وتب سرخ مبتلا شد تركيبي مرگبار كه در نهايت منجر به فلج شدن پاي چپ او شد. او بايداز ساق و مفصل هاي فلزي استفاده مي كرد تا بتواند راه برود. اما هنوز خوشبخت بودچون مادري داشت كه او را دلگرم مي كرد. مادرش به دختر كوچكش گفته بود با وجود اينپاي آهني باز هم تو خوشبختي چون  مي تواني هر كاري كه بخواهي با زندگيت بكني. مادرشبه او گفته بود همه چيزي كه احتياج داري ايمان، سماجت، شجاعت و روحيه شكست ناپذيرياست.

با اين طرز فكر دختر كوچك در سن 9 سالگي پاي فلزي خود را بهگوشه اي انداخت. او مرحله اي را آغاز كرده بود كه پزشكش از انجام آن قطع اميد كردهبود. بعد از 4 سال او با پاهاي خود گامهاي بلند بر مي داشت. و مي توانست حركاتريتميك انجام دهد كه در علم پزشكي يك شگفتي به شمار مي رفت. دختر كوچك ما بعد ازاين موفقيت يك تصميم گرفت او مي خواست بزرگترين دونده زن جهان شود!؟ آيا با اينپاها مي توانست يك دونده باشد چه رسد به اينكه در ميان قهرمانان مقام كسبكند.

در سن 13 سالگي در يك مسابقه شركت كرد، و در اين مسابقه آخريننفر شد. او در همه مسابقات مدرسه شركت مي كرد و در همه آنها آخر مي شد. همه از ميخواستند از اين كار خود دست بردارد ولي او هيچگاه نا اميد نمي شد. تا اينكه در يكمسابقه نفر ما قبل آخر شد. از آن به بعد « ويلما رادولف » ( دختر كوچك ما ) در هرمسابقه كه شركت مي كرد اول مي شد.

ويلما به دانشگاه ايالتي تنسي رفت. جائيكه يك مربي به نام ادتمپل را ملاقات كرد. اين مربي وقتي اراده شكست ناپذير ويلما را ديد او را آموزش دادتا آنجا كه  به مسابقات المپيك راه پيدا كرد.

آنجا ويلما با رقباي قدرتمندي طرف بود يكي از آنها يك دخترآلماني به نام جوتا هين بود. كه تا آن زمان هيچكس او را شكست نداده بود. اما در دوي 100 متر سرعت ويلما او را شكست داد. پس از آن نوبت به دوي 200 متر رسيد اين بارجوتا نمي خواست هيچ موقعيتي را از دست بدهد ولي باز هم مغلوب اراده آهنين ويلما شد. بله اكنون ويلما دو مدال طلاي المپيك را بدست آورده بود.

اكنون نوبت به دوي 400 متر امدادي رسيده بود. دو دونده اول ازتيم ويلما به خوبي چوب را به نفر بعدي دادند اما دونده سوم كه بايد چوب را به ويلمامي داد در اثر هيجان آنرا به زمين انداخت و در اين هنگام جوتا شروع به دويدن كردهبود. گرفتن جوتا با آن پاهاي چالاك در اين وضعيت غير ممكن به نظر مي رسيد ولي ويلمادر كمال نا باوري اين كار را كرد. و صاحب سه مدال طلاي المپيك شد.

  

قدرت ایمان!

در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت. فرمانده به پیروزی نیرو‌هایش اطمینان کامل داشت ولی سربازان وی دو دل بودند.

فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه‌ای از جیب خود بیرون آورد، رو به سربازان کرد و گفت:
«سکه‌ای را بالا می‌اندازم، اگر رو بیاید پیروز می‌شویم و اگر پشت بیاید شکست می‌خوریم.»
بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید.

سکه به سمت رو افتاده بود.
سربازان نیروی فوق‌العاده‌ای گرفتند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.
پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: «قربان، شما واقعا می‌خواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟»

فرمانده با خونسردی گفت: «بله»، و سکه را به او نشان داد:
هر دو طرف سکه «رو» بود

 

متفاوت باشيد

در نزديكي محلي كه من زندگي مي كنم دانشگاهيوجود دارد كهتعدادي زيادي دانشجو در آنجا تحصيل مي كنند. بعضي مواقع كه آنها را مي بينم تشابهميان آنها مرا شگفت زده مي كند. رنگ لباس هاي آنها واقعاً محدود است به ندرت ميتوان در ميان آنها شخصي با لباس رنگ روشن ديد. اكثر آنها كيف هاي مشابهي دارند. شايد بگوييد نياز آنها مشابه است و اين سبب تشابه حاصل باشد ولي در حقيقت اين گونهنيست، بلكه اين يك مثال روشن از اثر اجتماع بر شخص است. آنها سعي مي كنند راهي راطي كنند كه همه مي روند. چون در اين راه احساس آرامش بيشتري مي كنند و ترس روبروشدن با يك راه جديد را ندارند و البته لذت قدم گذاشتن در آن را هم نمي چشند. جامعهما را به سمت يك الگوي خاص مي بردو به طور ناخودآگاه وادار مي كند از آن تبعيتكنيم.

هر چند موفقيت و منحصر به فرد بودن نصيب كساني شده است كه باخلاقيت و يگانگي و توانايي  از عامه مردم متفاوت بوده اند.

يك مثال از اين گونه افراد كه به تازگي به جمع افراد موفقپيوسته است آلكس 21 ساله است او مي خواست دانشگاه را آغاز كند. متوجه شد وقتي كهدانشجوياندانشگاه را تمام مي كنند. مقدار زيادي به دانشگاه بدهكار هستند كه بايدبازپرداخت كنند. او تصميم گرفت بودجه  كافي براي دانشگاه فراهم كند. تا در پايانتحصيل دچار مشكل نشود. او يك سايت اينترنتي ساخت تا از قدرت اينترنتاستفاده كند. وب سايت او

Million dollar home page

نام داشت. براي اينكه شخصي روي وب سايت او تبليغاتقرار مي داد بايد 1 دلار بر پيكسل مي پرداخت و حداقل اندازه تصوير تبليغاتي 10*10پيكسل بود كه 100 دلار قيمت داشت او يك ميليون پيكسل براي فروختن در اختيار داشتبنابراين اگر همه آنرا مي فروخت مي توانست 1 ميليون دلار نا قابل بدستبياورد.

از ديدگاه كارشناسانه اين يك نظريه احمقانه بود كهتا آن زمان هيچ كس چنين كاري نكرده بود. يا حداقل به اين شيوه انجام نداده بود. چرابايد شخصي يك گرافيك تبليغاتي كوچك را در كنار هزاران تصوير ديگر قرار دهد تا شايدكسي آنرا پيدا كرده بر روي آن كليك كند. اگر او با افراد خبره در زمينه در زمينهاينترنت مشورت مي كرد آنها او را مايوسمي كردند و مي گفتند خود را به دردسر نيندازدو وقت خود را تلف نكند. اما آلكس اين كار را كرد و كارش به شدت گرفت به طوريكه ازسرتاسر دنيا مشتري داشت بعد از مدت كوتاهي آلكس بيش از نيم ميليون پيكسل فروخت. بلهاو بيش از نيم ميليون دلار بدست آورده بود.

چه چيزي باعث شد او نسبت به عامه مردم برجسته ومتفاوت باشد و موفقيت را لمس كند. چه صفاتي افراد را تبديل به رهبران مبتكر ميكند؟

اينها مواردي هستند كه افرادي مانند آلكس انجام ميدهند شما هم سعي كنيد آنها را رعايت كنيد متوچه مي شويد زندگي براي شما رنگ ديگريمي گيرد.

  • ·         جرات دنبال كردن بصيرت و آنچه قلبتان به شما ميگويد.
  • ·         اطمينان و اعتماد به نفس تا به آنچه اعتقاد داريدعمل كنيد.
  • ·         به آنچه ديگران براي شما تجويز مي كنند اهميتندهيد.
  • ·         خلاقيت
  • ·         داشتن اراده قوي براي اينكه اولين نفر باشيد و خطركنيد.
  • ·         تصميم بگيريد و ايده خود را دنبال كنيد.

 

  • با رويا هاي خود ترقي كنيد.
  • ·         روزي از مردي كه در حرفه خود بسيار موفق بود پرسيدند: چگونه دراين مدت كم اين همه كارهاي بزرگ انجام داده اي؟
  • ·         او در پاسخ گفت: «من در رويا ديدم، و تصميم گرفتم، تا رويايخود را دور نريزم. سپس به رختخواب رفتم و در مورد روياهاي خود فكر كردم. و به خوابرفتم. و خواب روياهاي خود را ديدم زمانيكه از خواب بيدار شدم راه تبديل آن رويا هابه واقعيت را پيدا كردم. در  حاليكه ديگران به من مي گفتندتو نمي تواني اين كار راانجام دهي من با شدت بيشتر براي رسيدن به آنچه مي خواستم كار مي كردم تا به اينموفقيت ها رسيدم. يادم هست كه شخصي مي گفت مردان بزرگ روياي ديگرانهستند
  • ·         آنها در مه يك روز بهاري يا در قرمزي آتش يك زمستان طولانيچيزهايي (روياهايي) مي بينند. و آنرا تقويت و حفاظت مي كنند. در حاليكه كه ديگرانروياهايشان را به دست فراموشي مي سپارند. آنها روياهاي خودرا در روز هاي سختتقويت مي كنند، و با سعي و تلاش  ابرهاي ترديد را دور ميكنند و آنگاه است كه زماندرخشش رويايي است كه اكنون به واقعيت پيوسته است. اين فرايند هميشه براي كسي كهايمان و اميد به روياهايش دارد رخ مي نمايد.
  • ·         بنابراين هيچگاه اجازه ندهيد. كسي روياهاي شما را بدزدد يا حتيسعي كند آنرا براي شما غير ممكن جلوه دهد.
  • ·         آواز خود را بخوانيد، روياي خود را در خواب ببينيد و چشمانتظار آرزوي خود باشيد

 

  • سخنان متفكرين
  •  در مورد سعي و خطا
  • ·         خطا پايه موفقيت است و وسيله اي است كه با آن مي توان بهموفقيت رسيد. ( Loa Tzu)
  • ·          
  • ·         از اشتباهات خود شرمنده نشويد و آن را جرم ندانيد. ( كنفسيوس )
  • ·          
  • ·         بسياري از افراد خوب موفقيت را مي بينند. براي من موفقيت باتكرار خطا و درون بيني آن بدست مي آيد. در حقيقت موفقيت حاصل يك درصد كار است  كهخود از 99 در صد خطا حاصل شده است. ( سوشيرو هوندا)
  • ·          
  • ·         در غرب دلبستگي ما به موفقيت باعث سست شدن ما در خطر كردن ميشود. آنجه از اين خطر كردن مي آموزيم به آن موفقيت مي ارزد. و اين ترس از شكست استكه تعيين مي كند كه بياموزيم يا نه؟ ( پاركر پالمر )
  • ·          
  • ·         خطا فرصتي است كه هوشمندانه تر باشيم. (هنري فورد)
  • ·          
  • ·         هر چه شما را نمي كشد شما را قوي تر مي كند. ( مارلون براندو )
  • ·          
  • ·         من هفتصد بار اشتباه نكردم. من يك بار اشتباه نكردم من زمانيموفق شدم كه هفتصد راهي را كه موفقيت آميز نبود اصلاح كردم. هر گاه راهي را كه عملنمي كرد حذف كردم راهي را پيدا كردم كه كار مي كرد. ( توماساديسون )
  • ·          
  • ·         هر گاه خبر هاي بد را به عنوان يك نياز به تغيير و نه يك خبرمنفي پذيرفتيد شما از آن شكست نخورده ايد بلكه از آن چيزهاي تازه آموخته ايد ( بيل گيتس )
  •  
  • در مورد موفقيت
  • ·         زمانيكه دانش يك مرد براي موفقيت كافي است. ولي تقواي او كافينيست. هر چه را كه او ممكن است بدست آورد دوباره از دست خواهد داد.  (كنفسيوس)
  • ·          
  • ·         موفقيت به همان اندازه شكست خطرناك است. (لائو تزو)
  • ·          
  • ·         براي قضاوت در مورد موفقيت خودت ببين چه بدست آورده اي و درقبال آن چه از دست داده اي. (دالاي لاما)
  • ·          
  • ·         همة چيزي كه در اين زندگي لازم داريد بي خبري و اعتماد به نفساست و موفقيت حتمي است. (مارك تواين)
  • ·          
  • ·         موفقيت توانايي رفتن از شكستي به شكست ديگر بدون از دست دادنشور و حرارت است. (وينستون چرچيل)
  • ·          
  • ·          در پايان
  • ·         موفقيتبه معناي بدستآوردن آن چيزي است كه مي خواهيد.
  • ·         شاديبه معناي خواستنآن چيزي است كه داريد.
   

چگونه خود را براي يك زندگي بهتر آماده كنيد.

داشتن يك زندگي خوبيك هدف بزرگ است.اما بايد خود را براي حقايقحاضر كنيد. بسياري از مردم مي خواهند زندگي خود را ارتقاء دهند ولي آنها نمي دانندكه اين دگرگوني يك سفر ساده نخواهد بود.

آيا تاكنون توجه كرده ايد كه درست زمانيكه كارهايي براي بهبوداوضاع زندگي خود انجام مي دهيد انواع تضادها و مشكلات خودنمايي مي كنند؟ اما نگراننباشيد، شما كار اشتباهي نكرده ايد. دليل اين امر اين است كه شما تغييراتي در زندگيخود خلق مي كنيد.

يادم هست كه بزرگي مي گفت هرتغييري براي بهتر شدن همراه با اشكالات وناراحتي است. و به اين دليل است كه بيشتر افراد از بهبود وضعيت خود پشيمان مي شوند. آنها مشكلات و ناآرامي هاي مربوط به تغيير را دوست ندارند. بنابراين از خير آن ميگذرند و ترجيح مي دهند به همان روشي كه راحتترند زندگي كنند، تا اينكه با ناملايمات روبرو شوند.

كمي فكر كنيد اگر ارتقاء سطح زندگي فقط به سادگي خواستن آن بودآنگاه هركسي يك زندگي فوق العاده مي داشت. بيشتر افراد مايل به ايجاد تغييرات وتنظيمات لازم در زندگي خود نيستند. آنها فكر مي كنند با همين روش بدون هيچ تغييريمي توانند زندگي بهتري بسازند. ولي در عمل حقيقت غير از اين است.

شما بدنيا آمده ايد تا زندگي اي بهتر از آنچه اكنون داريدداشته باشيد، حتي اگر احساس مي كنيد از شرايط فعلي راضي هستيد. بايد بخواهيد كهتغيير كنيد و رشد كنيد به طوريكه بتوانيد بهتر زندگي كردن را بياموزيد و از زندگيخود با تمام قابليتهاي آن استفاده كنيد. آن موقع است كه از توانايي خود لذت ميبريد.

انعطاف پذير باشيد.

دگرگوني و تغيير زمان مي برد بخصوص زمانيكه مي خواهيد عادتهاييرا كه مدت طولاني داشته ايد تغيير دهيد. اين حرفها براي دلسرد كردن شما نيست، بلكهبراي يادآوري چيزهايي است كه خود بهتر مي دانيد. ما انسان ها تمايل به فراموش كردناين رفتارهاي ساده داريم و منتظر يك راه بدون مانع و يك نتيجه فوري هستيم. ولي اينانتظارات غير واقعي به نااميدي منجر مي شود. زمانيكه شكستها اتفاق مي افتند گوييبايد اتفاق مي افتادند، تا  بفهميم كه عامل خطا و شكست نيستيم بلكه به سادگي قسمتياز يك فرآيند هستيم.

داستان کوتاه انگیزشی

اتاق بازرگانی یک شهر کوچک از یک سخنران دعوت کرد تا در یک مراسم عمومی صحبت

کند. اوضاع اقتصادی مدتی بود که خراب شده بود، احساس نا امیدی در مردم دیده می شد.

آنها می خواستند به کمک این سخنران به مردم امید و انگیزه بدهند.

خانم سخنران در خلال ارائه مطالب خود کار جالبی کرد. او یک ورق کاغذ بزرگ برداشت و با

ماژیک یک نقطه سیاه بزرگ روی آن و درست در مرکز آن کشید آنرا به مردم نشان داد و از

آنها پرسید چه می بینند؟

قبل از همه مردی از جایش برخاست و گفت من نقطه ای سیاه می بینم.

او گفت: بسیار خوب دیگر چه می بینید؟

همه به اتفاق گفتند نقطه ای سیاه.

و پرسید آیا هیچ چیز دیگری نمی بینید که اطراف این نقطه سیاه باشد؟

و صدای جمعیت بود که می گفت نه.

پس این ورق کاغذ چه؟ سخنران این را گفت و ادامه داد. من مطمئنم همه شما آنرا دیده

اید، اما خود این را برگزیده اید تا آنرا نادیده بگیرید.

در زندگی هم اینگونه است همه ما تمایل داریم همه خوبی ها و امتیازاتی که داریم را نادیده

بگیریم و در مقابل همه توجه و انرژی خود را روی مشکلاتی متمرکز کنیم که مانند این نقطه

های کوچک هستند و باعث ناامیدی و دلسردی ما می شوند. آنها کوچک و بی اهمیت

هستند اگر بتوانیم افق دید خود را وسیعتر کنیم و همه تصویر زندگی را ببینیم.

 

 

 

 

 

یه کم بخندیم :)


در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود 
۱) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: “من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”، به این میگن بازاریابی مستقیم 

۲) شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه: ” اون پسر ثروتمندیه، باهاش ازدواج کن”، به این می گن تبلیغات 

۳) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین:”من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”، به این میگن بازاریابی تلفنی 

۴) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین: ” در هر حال، من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می کنی؟”، به این میگن روابط عمومی 

۵) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه: “شما پسر ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟”، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری 

۶) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: “من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه، به این میگن پس زدگی توسط مشتری 

۷) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: “من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن” و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا 

۸) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که حرفی بزنین، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه: “من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن” به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا 

۹) شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که بگین: “من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن” ، همسرتون پیداش میشه، به این میگن منع ورود به بازار 

۱۳- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. سعی می کنید به ش کم محلی کنید تا از شما خوش اش بیاد، اون هم فمینیست از آب در می آد و برایِ در اومدنِ چشِ شما دستِ دوست تون رو می گیره و با هم می رن سان فرانسیسکو. به این می گن اشتباهِ استراتژیک در بازاریابی. 

۱۴- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و مؤدبانه یه یه شاخه گلِ سرخ به ش می دید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»، اما اون گل رو توی سرتون می زنه، چون شدیداً استقلالیه. به این می گن اشتباهِ تاکتیکی در بازاریابی. 

۱۵- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ امّا اون پیشنهادِ شما رو قبول نمی کنه، چون که زندگیِ خوبی در کنارِ دوستِ دخترِ عزیزش داره! به این می گن حق همیشه با مشتری است. 

۱۶- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ در همین لحظه ناگهان موبایلتون زنگ می زنه و شما تهدید به مرگ می شید شما هم دمتون رو میذارید روی کولتون و میرید به این میگن ناتوانی در ورود به بازار 

۱۷- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه 
به این میگن تاثیرسوء سابقه در بازار. 

۱۸- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف ولو می شید به این میگن ضایع شدگی مفرط یا فقدان ثبات در بازار. 

۱۹- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می خواهید بگید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید. به این میگن چشمچرانی، نه ببخشید تحلیل لحظه به لحظه بازار. 

۲۰- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه، شما که بادیدن چهره ۶۰ ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافید به این میگن بدبیاری یا خطای بازار 

۲۱- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. به جایِ این که جلو برید و بگید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ به مادرتون می گید که با مادرش تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بذاره. به این می گن بازاریابی سنتی. 

۲۲- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن»؛ اون هم با دوست اش صحبت می کنه و در موردِ شما توضیح می ده و شما با هردوی اونا ازدواج می کنید. به این می گن بازاریابی دهان به دهان! 

۲۳- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، و می خوام کاری کنم که شما در مدتِ کوتاهی به آرزوهاتون برسید. سیستمِ کار به این شکله که شما با من ازدواج می کنید، بعد دوستان و آشنایانِ خودتون رو هم تشویق به این کار می کنید. به ازای هر سه نفر چپ، سه نفر راست که با من ازدواج کنن، شما می تونید … سهم بیشتری از ثروت من ببرین به این می گن «بازاریابی شبکه ای». 


۲۴- شما در یک مهمانی، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن با توجه به جریانات اخیر ما می تونیم n تا بچه داشته باشیم»؛ اونهم که شدیدا عاشق بچه است موافقت می کنه و با هم یک مهد کودک راه می اندازید. به این میگن توجه به علاقمندی های باز

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






|

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,

توسط رضا بهمنی | لينك ثابت |


موضوعات
 » حرف های بزرگان
» درباره روستاهای گلبهار
» شعر - پیامک
» شعر های بختیاری
» شعر سایر
» پیامک های بختیاری
» پیامک سایر
» حکایات روایات و ضرب المثلها
» جملات زیبا و آموزنده ، نکات جالب
» درباره بختیاری ها
» عکس
» عکسهای بختیاری
» عکسهای روستای گلبهار بهمنی علیا
» تبلیغات ، سرگرمی ، طنز
» شخصی (مدیر وبلاگ)
» گفتمان مدیر وبلاگ
» دانستنی ها
» تبریک - تسلیت
 

لينك دوستان
 » مجالگاه منجزی » هیجار بختیاری -محمد رسول سعدی جلیلوند » کوهستان سرد الیگودرز » شعر و ادب -امیدعلی اسکندرپور » آموزش خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره » حسن سلمانی » کر بختیاری - دزفول 11 » مسلم مومبینی (بنیانا) » دل گرفته ها با امیر » شرکت تعاونی عسل بساک » دانلود/جک/اس ام اس/عکس/تیکه » خواستی بیا تو » آیاپیر (خرم سعیدی) » طایفه بَزّی - وحید » احسان پرنیان » مندیر » مالکنون (زهره اسدی شیخ رباط) » شرکت جاوید دشت ایرانیان » وبلاگ اختصاصی پوراندخت زلقی » روستای قل رومزی - جناب عبداله زاده » کیانی قلعه سردی - شاعربختیاری » سیری در فرهنگ بختیاری - امید » فال حافظ - سایت پیچک » وصفنارد قدیم - مجتبی فروزان » عبدالرضا شهبازی - شاعر » عزت اله بهمنی - شاعر » افسانه بهمنی - شاعر » محمد حمیدی - شاعر » روستای باجگیران - احمد صالح زاده » محمد ایسوند نبوتی » بنه وار - رهدار » فرهنگستان بختیاری » دنیای کوچک من - مژگان » علی چکانی (طایفه چکانی چهارلنگ) » عبدالحسین رحیمی - آبشارشوی » آژانس خبری بختیاری » سایت روستاهای ایران (عسگری) » سایت میوند - دکتر فریدون امیدی » صادق صادقی - طایفه بساک » شیمبار - خانم عزیزی (مژده) » شمیم (شاهپورآباد) - محمودی » شول آبادالیگودرز - امید » طایفه آسترکی - عبدالهی » گروه سرگرمی روزنه » درج آگهی رایگان » the best site of music » نقاب - (سهیلا بیگلرخانی) » وبلاگ شخصی حسین چراغی » برد شیر (علیداد) » تاریخ و فرهنگ بختیاری(پوراندوخت) » سرود بخت یاری(بهمن کیهان بختیار) » اصالت بختیاری(ابوذر رحیمی) » سایت شخصی دکتر محسن رضائی » آژانس خبری بختیاری » وبلاگ خانم چراغی (شاعر) » مجتبی صفری - هیودی » شرکت مهدآوران (برادران مهدور - اصفهان) » کیت اگزوز » زنون قوی » چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان گلبهار بهمنی علیا و آدرس bahmani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





»فال حافظ

»جوک و اس ام اس

»قالب های نازترین

»زیباترین سایت ایرانی

»جدید ترین سایت عکس

»نازترین عکسهای ایرانی

 

آرشيو
 

مهر 1396
بهمن 1394
خرداد 1394
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
بهمن 1392
شهريور 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390

 

نويسنده
 
نویسندگان
 
طراح قالب
  
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');